baranbaran، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 18 روز سن داره

باران الهی

عصبانمیمممممممممممممممممم

یه عالمه با کلی حس نوشتم پاک شددددد عزیزم نتونستم تو این مدت بیام برات بنویسم چون نه وقت شد نه حال و روحیه خوبی داشتم الانم به تلنگر یکی از دوستای نی نی سایت اومدم و شرو ع کردم   الان تو خوابی امروز دو ماه و بیست و هشت روزته تو این مدت عشقی رو تجربه کردم که تاالان نداشتم بابایی رو از همه بیشتر دوست داشتم اما دوست داشتنم تو یه مدل دیگس   ماه اخر تو اداره خیلی کار داشتم و خیلی استرس کشیدم و خسته شدم تا اینکه وقتی هفته 37 بارداری بودم 18 روز مرخصی داشتم نه روزشو روز پنجشنبه 19 اسفند نوشتم و از شنبه 21 نرفتم روز اول رو با شادی تمام رفتم پیاده روی تصمیم داشتم تو چندد روز هر بار یه چیزی برای فریزر بگیرم و بیارم و پرش ...
24 اسفند 1391

روز تولد تو عزیز دلم

صبح ساعت شش از خواب پاشدم ساکها رو از قبل اماده کرده بودم خیلی استرس داشتم دیروز دکی گفت 7 صبح اینجا باش تا زود عملت کنم رسیدیم بیمارستان بابایی رفت ماشینو پارک کنه من و مادر شوشو رفتیم اتاق زایمان گفتن چرا اینقدر زود اومدی گفتم دیروز اینطور گفتن گفتن عملت ساعت ده ایناس خلاصه مارو فرستادن تو اتاق و گفتن فعلا باش تو اتاق یه خانمه هم بود که  بچشو سقط کرده بود اما نه کامل خلاصه اومدن تنقیه کردن و بعد ساعت تقریبا نه بود مامان هم اومد و  قبلش شیوم کردن بعدش سوند زدن چقدر بددددددددددددد بود لباسام رو هم که همون اول پوشیده بودم دکتر بیهوشی اومد منو دید خیلی خوش برخورد و سرحال بود گفتم نمیشه از کمر بی حس باشم گفت نه بیخودی ا...
20 اسفند 1391
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به باران الهی می باشد