baranbaran، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 30 روز سن داره

باران الهی

عصبانمیمممممممممممممممممم

1391/12/24 13:23
نویسنده : دریا
239 بازدید
اشتراک گذاری

یه عالمه با کلی حس نوشتم پاک شددددد

عزیزم نتونستم تو این مدت بیام برات بنویسم چون نه وقت شد نه حال و روحیه خوبی داشتم

الانم به تلنگر یکی از دوستای نی نی سایت اومدم و شرو ع کردم

 

الان تو خوابی

امروز دو ماه و بیست و هشت روزته

تو این مدت عشقی رو تجربه کردم که تاالان نداشتم بابایی رو از همه بیشتر دوست داشتم اما دوست داشتنم تو یه مدل دیگس

 

ماه اخر تو اداره خیلی کار داشتم و خیلی استرس کشیدم و خسته شدم

تا اینکه وقتی هفته 37 بارداری بودم 18 روز مرخصی داشتم نه روزشو روز پنجشنبه 19 اسفند نوشتم و از شنبه 21 نرفتم

روز اول رو با شادی تمام رفتم پیاده روی تصمیم داشتم تو چندد روز هر بار یه چیزی برای فریزر بگیرم و بیارم و پرش کنم

روز اول یک کیلو سبزی پلویی با عرق کاسنی گرفتم و یک مجله نی نی پلاس گرفتم و برگشتم خونه

فرداش تعطیل بود بیست و دو بهمن بود

رفتیم خونه مامانم اینا

پس فرداش دوباره رفتم پیاده روی و برگشتم خونه

شب بابایی خیلی دیر اومد از سرکار منم یکم دلخور شدم ازش و موقع خواب گریه کردم صبح با سردرد بدی از خواب پاشدم فشارم تموم اونروز سیزده رو نه بود

فرداش نوبت دکترم بود میشد روز چهارم مرخصیم

صبح زود با بابایی رفتم خونه مامانشوشو و ظهر بابابایی رفتیم دکترم تا قضیه فشار دیروز رو گفتم زود ترسید و ازمایش ادرار نوشت خلاصه کلی معطل شدیم و همه چی نرمال بود

گفت این چند روز همش فشارتو بگیر و اگه زیاد شد سریع بیا اتاق زایمان شنبه بیا هم فشارتو چک کنم و هم معاینه داخلی برا اینکه ببینیم میتونی زایمان طبیعی کنی یا نه

خلاصه تا شنبه به استراحت گذشت و من از شب جمعه که خونه مادر شوشو بودم تا صبح تکونی از شما حس نکردم و نگران شدم زنگ زدم منشی گفتم من قرار بوده عصر بیام اما بچه تکون نخورده میتونم صبح بیام اونم گفت بیا و من سریع با مادر شوشو رفتیم

دکتر فشارمو گرفت خوب بود البته یکم بالا بود که گفت احتمالا مال استرسته و ضربان قلب تو رو هم گوش داد و گفت خوبه ولی برای اطمینان برو اتاق زایمان ان اس تی بکن و معاینه داخلی کرد و گفت لگنت تنگه و بچه هم خیلی بالاس

بعد رفت پشت میزش نشست و بهمون گفت به نظر من با توجه به اوضاعت این هفته بیا زایمان کن من گفتم نهههه این هفته شوهرم نیست نمیشه هفته دیگه

گفت حالا تو برو بالا ان اس تی کن و بعدشم یه سونو برام نوشت تا ببینه که اب دور بچه کم نشده باشه گفت اینو تا فردا انجام بده

رفتیم اتاق زایمان و شما خانم شیطون تا ابمیوه رو خوردم شروع کردی به تکون خوردن

برگشتیم خونه و عصر هم با بابایی اومدیم خونه خودمون

فردا یعنی هشتمین روز مرخصیم صبح زود با بابایی اومدم بیرون و رفتم سونو گرافی بابا هم بود دکتر سونوگراف بهم گفت اب دور بچه حداقل طبیعی شده و بند ناف یه دور پیچیده دور گردن بچه حتما سریع به دکترت بگو

از بابایی جدا شدم و اومدم خونه مادر شوشو

مادر شوشو گفت دریا تو رو خدا رعایت محمد رو نکن که کار داره(اخه اخر ماه بود و بابا حسابی سرش شلوغ بود) یه موقع بچه مشکل پیدا میکنه

منم زنگ زدم به دکی و خوندم جواب سونو رو  و دکترم گفت به نظر من همین فردا بیا بچه رو دربیار تعجب

 

زنگ زدم به محمد و گفتم دکتر چی گفته اونم گفت باشه خوب دیگه مجبوریم

خلاصه زنگ زدم دکتر قرار شد عصری برم مشاوره و.....

از لحظه قطع گوشی همه به تکاپو افتادیممممم

زود پاشدیم با مامان شوشو رفتیم ارایشگاه موهامو کوتاه کردم و ابروهامو برداشتم و برگشتیم سر راه شیرخشت و ترنجبین برات خریدم تا زرد نشی

بعد اومدیم خونه بابات اومد رفتیم بیمارستان مشاوره بیهوشی

منم به خانم دکتر گفتم شنیدم دکتر امینی(شوهر خانم دکتر)متخصص بیهوشی خوبین اگه میشه ایشون سر عمل باشن

برگشتیم خونه دیدیم بابایی و مامانی هما دارن شیشه های پذیرایی و دیوراشو تمیز میکنن هرچی گفتیم نکنین گفتن نه مهمون میاد خونه تمیز باشهلبخند

خلاصه یک ساعت بابا خوابید رفتیم خونه خودمون هر چی نیاز داشتیم جمع کردم و حموم کردم  برگشتیم خونه مادر شوشو  و ساعت 10 بود کباب برام درست کرد که نه من نه شوشو میل نداشتیم به زور با یکم سالاد خوردیم

 

دوتامون استرس داشتیمممم به سختی خوابم برد

خیلی شکه بودم هم از اینکه نه ماه به زایمان طبیعی فکر کرده بودم رفته بودم بخاطرش کلاس ورزش و...

ولی حالا باید سزارین میشدم هم از عمل میترسیدم خیلی یعنی از درد بعدش

هم دیگه از فردا تو تئی دلم نبودی دلم برات تنگ میشدگریه گریه هم کردم

نماز خوندم قبل خواب و دعا کردم

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به باران الهی می باشد