baranbaran، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 30 روز سن داره

باران الهی

ماه دوم

1392/5/1 13:20
نویسنده : دریا
197 بازدید
اشتراک گذاری

ماه دوم شما برخورد به تعطیلات عید  و ما با چه بد بختی دید و بازدید ها رو انجام دادیم یعنی هر جا رفتیمممم شما داشتی گریه میکردی نمیدونم چرا دلت تو مهمونی درد میگرفت

 

شیشه هم میخوردی  پستونک هم میگرفتی اما یه دفعه دیگه نگرفتی و منو بد بخت کردی  حالا بهت میگم بعدا چرا بد بخت شدم

 

ساعت گریه هات زیاد شده بودددد

از شش و هفت عصز تا یازده اینا وای دیگه واقعا عصبی شده بودم هر کاریت میکردممم خوب نمیشدی

جیغ میزدی بعضی شبا خودم هم باهات میشستم و گریه میکردمم 

راستی روز سوم عید رفتیم خونه عمه بابا که تو قم بود و بردیمت حرم حضرت معصومه زیارتتت خانم خوشگل

و شب هشتم هم به اصرار عمو ناصر من و بابایی راه افتادیم به سمت توسکا واقع در نوشهر شمال

 

که برخورد کرد به چهلمین روز شما و ما حموم چهلمتو اونجا کردیممم

اونجا گریه هات کمتر بود همون 10 تا 11 ولی خوب دیگههه 

ولی من همچنانننن روحیه خراب بودممممم

هیچوقت فکر نمیکردممم اینقدر بعد زایمان قاطی کنم

خلاصه بعد تعطیلا یه روز بردمت برا چکاپ زردیت پیش مامان بزرگ تو مرکز ظبی و پیش یه متخصص گوارش هم بردمتتت که بهت شربت رانیتیدین داشت که انگار ابی بود رو اتیش

و تو واقعا بهتر شدی

واکسن دو ماهگیت هم زدیم و یکم تب کردی اما سه چهار ساعت واقعا درد داشتی

 

اینم عکس شمال

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

سارا مامان آرتین
18 خرداد 92 14:29
چرا دیگه سارا جون کولیک داشت یه ماهی خوب شده
مامان محمدحسین
27 خرداد 92 11:56
وبلاگ باران جون هم خوشگله، خیلی هم خوب و ملموس نوشتی، حیفه، دو سه روز یه بار هم کمی وقت بزاری خیلی خوب میشه!







niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به باران الهی می باشد