baranbaran، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 30 روز سن داره

باران الهی

ماه اول

1391/12/29 13:21
نویسنده : دریا
230 بازدید
اشتراک گذاری

روزی که خواستن منو مرخص کنن ازت ازمایش بیل روبین گرفتن و عددش 9 بود و دکتر نوزادان گفت که باید فردا هم بیارینش ازمایش

و رفتیم خونه و خلاصه تا ده روز کار من شده بود بجای استراحت رفتن به ازمایشگاه و ازمایش دادن تو

چون زردی داشتی

مامان بزرگ یک دستگاه گرفت از بیمارستان و  اوردیم خونه و دو شب شیفتی بیدار میموندیم و میذاشتیمت تو دستگاه خیلی سخت بود تو توی دستگاه نمیموندی

واییییییییی

من روحیم خیلی خراب بود همش ناراحت بودم و گریه میکردم

راستی روز پنجم مامان هما مهمونی داد تا شب ششمته بابا بزرگ برات اذان بگه

خیلی خوب بود

 

تا روز  پانزدهم تقریبا خونه مامان هما بودیم و اومدیم خونه خودمون من خیلی خوشحال بودمممم

اینم عکس موقعیه که اوردیمت خونه

 

 دقیقا از روز هفدهم بود که تو از ظهر وقتی شیر میخوردی یکم ناله میکردی وسطش و شب ساعت 3 پاشدی شیر بخوری که وسظش زدی زیر گزیه و تا 5 همین بساطططططططططططط

 

و دل دردای شما شروع شدددددد

کلافه

یعنی هر کاری بگی کردمممم ولی بهتر نمیشدی

 

ساعتش هم افتاد به ده شببببب تا 12

 

ولی خوب وزن گزفتی توی 15 روز 600 گرم اضافه کرده بودی

 

راستی بیست و سه چهار روزت بود بردیمت پیش دوست بابایی که یه اتلیه کوچیک داشت ازت چند تا عکس گرفت ولی فایل کامپیوتریشو ندارم که بذارم اینجاااا

 

 

من همچنان روحیم خراب بوددد

روز قبل عید هم با  بابایی رفتیم ناهار یه سفره خونهههه

ولی من کلااااا از هیچی خوشم نمسومدددد

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

سارا مامان آرتین
5 خرداد 92 15:26
عکسو که نذاشتی ولی خوش اووومدی باران جون به خونه خودت
سارا مامان آرتین
5 خرداد 92 15:28
خصوصی هاتو چک کن عزیزم
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به باران الهی می باشد