روز تولد تو عزیز دلم
صبح ساعت شش از خواب پاشدم ساکها رو از قبل اماده کرده بودم خیلی استرس داشتم دیروز دکی گفت 7 صبح اینجا باش تا زود عملت کنم رسیدیم بیمارستان بابایی رفت ماشینو پارک کنه من و مادر شوشو رفتیم اتاق زایمان گفتن چرا اینقدر زود اومدی گفتم دیروز اینطور گفتن گفتن عملت ساعت ده ایناس خلاصه مارو فرستادن تو اتاق و گفتن فعلا باش تو اتاق یه خانمه هم بود که بچشو سقط کرده بود اما نه کامل خلاصه اومدن تنقیه کردن و بعد ساعت تقریبا نه بود مامان هم اومد و قبلش شیوم کردن بعدش سوند زدن چقدر بددددددددددددد بود لباسام رو هم که همون اول پوشیده بودم دکتر بیهوشی اومد منو دید خیلی خوش برخورد و سرحال بود گفتم نمیشه از کمر بی حس باشم گفت نه بیخودی ا...