baranbaran، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 18 روز سن داره

باران الهی

روز تولد تو عزیز دلم

صبح ساعت شش از خواب پاشدم ساکها رو از قبل اماده کرده بودم خیلی استرس داشتم دیروز دکی گفت 7 صبح اینجا باش تا زود عملت کنم رسیدیم بیمارستان بابایی رفت ماشینو پارک کنه من و مادر شوشو رفتیم اتاق زایمان گفتن چرا اینقدر زود اومدی گفتم دیروز اینطور گفتن گفتن عملت ساعت ده ایناس خلاصه مارو فرستادن تو اتاق و گفتن فعلا باش تو اتاق یه خانمه هم بود که  بچشو سقط کرده بود اما نه کامل خلاصه اومدن تنقیه کردن و بعد ساعت تقریبا نه بود مامان هم اومد و  قبلش شیوم کردن بعدش سوند زدن چقدر بددددددددددددد بود لباسام رو هم که همون اول پوشیده بودم دکتر بیهوشی اومد منو دید خیلی خوش برخورد و سرحال بود گفتم نمیشه از کمر بی حس باشم گفت نه بیخودی ا...
20 اسفند 1391

اتمام ماه هشت

سلام عزیزممممم خیلی باهات انس گرفتم   این ماه اتاقت هم چیدیم عمه مریم و مامانی هما خیلی کمکم کردن دستشون درد نکنه   اتاقت خیلی خوشگل شده بابایی اینقدر ذوق داره همش میره تو اتاقت حرف میزنه باهات   ایشالا شما تا چند وقت دیگه شما به دنیا میای سالم و مثل یه دختر خوب و اروم میخوابی تو اتاقت قربونت برم عکسهای اتاقت رو میزارم تا ببینی   مامانی خیلی سنگین شده تا دو هفته دیگه میره سرکار البته اگه شما عجله نکنی و زودتر نیای
3 بهمن 1391

شروعی جدید

سلامم گلممم   به پیشنهاد خیلی از دوستان اومدم تو نینی وبلاگ دیدم اینجا بهتره قربونت برم شما دیگه کلی بزرگ شدی کلی تکونای بامزه میخوری   بابایی کلی دلش میخواد ببیندت همش نازت میکنه   عزیزممم  توی دل مامان حسابی استراحت کن تا وقتی اومدی بیرون اذیت نشی اروم باشی و زیاد مارو هم اذیت نکنی     الهی مامان قربونت برههه     مامان دیگه داره از سرکار اومدن خسته میشه این دوماه هم زودتر بگذره   ایشالا خدا مشکل پایان نامه منو رو هم به راحتی حل کنه                     &n...
2 دی 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به باران الهی می باشد