عکسهای اتاق
ماه دوم
ماه دوم شما برخورد به تعطیلات عید و ما با چه بد بختی دید و بازدید ها رو انجام دادیم یعنی هر جا رفتیمممم شما داشتی گریه میکردی نمیدونم چرا دلت تو مهمونی درد میگرفت شیشه هم میخوردی پستونک هم میگرفتی اما یه دفعه دیگه نگرفتی و منو بد بخت کردی حالا بهت میگم بعدا چرا بد بخت شدم ساعت گریه هات زیاد شده بودددد از شش و هفت عصز تا یازده اینا وای دیگه واقعا عصبی شده بودم هر کاریت میکردممم خوب نمیشدی جیغ میزدی بعضی شبا خودم هم باهات میشستم و گریه میکردمم راستی روز سوم عید رفتیم خونه عمه بابا که تو قم بود و بردیمت حرم حضرت معصومه زیارتتت خانم خوشگل و شب هشتم هم به اصرار عمو ناصر من و بابایی راه...
ماه اول
روزی که خواستن منو مرخص کنن ازت ازمایش بیل روبین گرفتن و عددش 9 بود و دکتر نوزادان گفت که باید فردا هم بیارینش ازمایش و رفتیم خونه و خلاصه تا ده روز کار من شده بود بجای استراحت رفتن به ازمایشگاه و ازمایش دادن تو چون زردی داشتی مامان بزرگ یک دستگاه گرفت از بیمارستان و اوردیم خونه و دو شب شیفتی بیدار میموندیم و میذاشتیمت تو دستگاه خیلی سخت بود تو توی دستگاه نمیموندی واییییییییی من روحیم خیلی خراب بود همش ناراحت بودم و گریه میکردم راستی روز پنجم مامان هما مهمونی داد تا شب ششمته بابا بزرگ برات اذان بگه خیلی خوب بود تا روز پانزدهم تقریبا خونه مامان هما بودیم و اومدیم خونه خودمون من خیلی خوشحال بودمممم اینم ع...
عصبانمیمممممممممممممممممم
یه عالمه با کلی حس نوشتم پاک شددددد عزیزم نتونستم تو این مدت بیام برات بنویسم چون نه وقت شد نه حال و روحیه خوبی داشتم الانم به تلنگر یکی از دوستای نی نی سایت اومدم و شرو ع کردم الان تو خوابی امروز دو ماه و بیست و هشت روزته تو این مدت عشقی رو تجربه کردم که تاالان نداشتم بابایی رو از همه بیشتر دوست داشتم اما دوست داشتنم تو یه مدل دیگس ماه اخر تو اداره خیلی کار داشتم و خیلی استرس کشیدم و خسته شدم تا اینکه وقتی هفته 37 بارداری بودم 18 روز مرخصی داشتم نه روزشو روز پنجشنبه 19 اسفند نوشتم و از شنبه 21 نرفتم روز اول رو با شادی تمام رفتم پیاده روی تصمیم داشتم تو چندد روز هر بار یه چیزی برای فریزر بگیرم و بیارم و پرش ...
روز تولد تو عزیز دلم
صبح ساعت شش از خواب پاشدم ساکها رو از قبل اماده کرده بودم خیلی استرس داشتم دیروز دکی گفت 7 صبح اینجا باش تا زود عملت کنم رسیدیم بیمارستان بابایی رفت ماشینو پارک کنه من و مادر شوشو رفتیم اتاق زایمان گفتن چرا اینقدر زود اومدی گفتم دیروز اینطور گفتن گفتن عملت ساعت ده ایناس خلاصه مارو فرستادن تو اتاق و گفتن فعلا باش تو اتاق یه خانمه هم بود که بچشو سقط کرده بود اما نه کامل خلاصه اومدن تنقیه کردن و بعد ساعت تقریبا نه بود مامان هم اومد و قبلش شیوم کردن بعدش سوند زدن چقدر بددددددددددددد بود لباسام رو هم که همون اول پوشیده بودم دکتر بیهوشی اومد منو دید خیلی خوش برخورد و سرحال بود گفتم نمیشه از کمر بی حس باشم گفت نه بیخودی ا...
اتمام ماه هشت
سلام عزیزممممم خیلی باهات انس گرفتم این ماه اتاقت هم چیدیم عمه مریم و مامانی هما خیلی کمکم کردن دستشون درد نکنه اتاقت خیلی خوشگل شده بابایی اینقدر ذوق داره همش میره تو اتاقت حرف میزنه باهات ایشالا شما تا چند وقت دیگه شما به دنیا میای سالم و مثل یه دختر خوب و اروم میخوابی تو اتاقت قربونت برم عکسهای اتاقت رو میزارم تا ببینی مامانی خیلی سنگین شده تا دو هفته دیگه میره سرکار البته اگه شما عجله نکنی و زودتر نیای
شروعی جدید
سلامم گلممم به پیشنهاد خیلی از دوستان اومدم تو نینی وبلاگ دیدم اینجا بهتره قربونت برم شما دیگه کلی بزرگ شدی کلی تکونای بامزه میخوری بابایی کلی دلش میخواد ببیندت همش نازت میکنه عزیزممم توی دل مامان حسابی استراحت کن تا وقتی اومدی بیرون اذیت نشی اروم باشی و زیاد مارو هم اذیت نکنی الهی مامان قربونت برههه مامان دیگه داره از سرکار اومدن خسته میشه این دوماه هم زودتر بگذره ایشالا خدا مشکل پایان نامه منو رو هم به راحتی حل کنه &n...