baranbaran، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه سن داره

باران الهی

اولین پیاده روی دونفره

سلام مامانی عزیزم   نمیدونی بااینکه هنوز علائمی ازت ندیدم ولی چقدردوست دارم   این چند وقته مامان یکم حرص خورده ببخشید سر مسائل درسی و پروژه هفته پیش یکبار سونو رفتم   اوضاع شما بهتر بود   مثل اینکه دست ازترسیدن برداشته بودیو یکم جاتون به سمت وسط رحم تغییر داده بودین   قربونت برم نترسسسسسسس   بیا وسط   مامان مواظبته   ۵شنبه هم با بابایی رفتیم دکتر خانم دکتر گفت اوضاعت خوبه یک سری منعیات غذایی داد پلو چربی شیرینی سرخ کردنی ممنوع   ولی گفت میتونی از همین حالادر حدی که خسته نشی پیاده روی کنی   خلاصه بعدش با بابایی پیاده برگشتیم تا سرکار &n...
15 مرداد 1392

در استانه شش ماهگی تمام

قربئنت برم تازگیها خیلی با مزه شدی  و کنجکاو به نظرم تازه بجه از ٥ ماهگی میشه بچه  البته من میگم بشینه خیلی بهتره الان که نمیتونی بشینی همش دوست داری بغلت کنیم تا همه جا رو ببینی چند روزه لثه هات خیلی میخواره بخاطر همین یکم بهانه گیر شدی پاهاتو میخوریییییییییی دوتاشو همش غلط میزنی همچنان در ضمن تو روروک که میشینی خیلی ذوق میکنی و پا میزنی وقتی میخوای بخوابی زبونتو میذاری لای لبات و میخوابی عزیزمممممممممممممممممم   خیلی حرکاتت بامزه شده بابایی عاشقته همش دوست داری راه ببریمت خیلی خوش اخلاقی و همش میخندی بخصوص موقع از خواب پاشدنمیام و عکساتو میذارم گلم   مادر بودن خیلی قشنگه صبر ادم خی...
15 مرداد 1392

تنبلی کردم ببخشید

عزیزمممممممممم قربونت برم مامان این چند ماه مامان خیلی سرش شلوغ بود و اوضاع روحی خوبی نداشته شما خیلی دختر خوب وارومی هستیییییییییی خیلیییییییییییی خدا رو شکررررررررررر وقتی میرم تو کلوب نی نی سایتی که از اول حاملگی تو با دوستام بودم تا الان میبینم تو نسبت به بچه های دیگه خیلی اروم تر ی و کم اذیت تر خدا رو شکر کار عملی ازمایشگاه تموم شده چند هفتس و من مشغول کارای نوشتن پایان نامه ام شما هم روز به روز بزرگتر و خوشمزه تر و شیطون تر میشی تازگیها شصت پاتو میخوری و همش دمر میخوابی الان چند روزه شروع کردم به  غذای کمکی مثل لاب برنج و فرنی دادن بهت امروز هم بهت حریره بادوم دادم قول میدم از این به بعد تند تند بیام و برات ب...
1 مرداد 1392

اين روزا سخت ميگذره

عزيزم قبل هر چيزي ازت معذرت ميخوام كه ميذارمت و ميرم دانشگاه اخه ماماني بايىد بره و روي پروژش كار كنه مهلت نداره تو رو ميذارم خونه ماماني هما و ميرم دانشگاه ولي ميميرم تا برم و برگردم شما هم كه به هيج سراتي مستقيم نيستي كه شيشه بگيري. و با سرنگ در حد پنجاه سي سي ميخوري به سختي خلاصه كه خيلي سخت ميگذره راستي خيلي عجله داري بتوني حرف بزني. بخصوص موقع خواب كلي داستان ميگي امروز بالاخره بعد چند روز تلاش ديدم كه تونستي خودت غلت بزني و دمر بشي بدون مشكل براي اولين بار هم امروز به من نگاه ميكردي و صدا در مياوردي تا من دست از كار بر دارمو باهات حرف بزنم دستات هم خيلي دوست داري كه نگاه كني و بازي كني و بخوري حسابي و گاهي هم در اين حالت يه اوغ ميزني و...
16 خرداد 1392

اولین سالگرد ازدواج سه نفره

سلامم جیگرمممم تازگیها خیلی شیطون و با نمک شدی کارات خیلی نازه امروز سالگرد ازدواج من و اباییه از صبح تو فکر این بودم. که چیکار کنم بابایی سوپرایز بشه کادو که نتونستم بخرم گفتم پیراشکی گوشت درست کنم برا شام و دسر موهامو صاف کنم و..... کلی وقت صرف شد بابایی اومد ومن فقط رسیده بودممم که پیراشکیها رو درست کنم دوست داشتم شام خودمون باشیم و اخر شب بریم خونه مامان بزرگت تا من فردا برم دانشگاه اما بعد از اومدن بابایی اولش فهمیدم یادش نبوده بعدشم گفت اخر هفته شام بریم بیروننن امشب بریم خونه مامان اینا من خیلی ناراحتتت شدم بغض گلوموگرفت بابات هیچ وقت اون طور که من دلم میخواسته رمانتیک نبودههه اشکال نداره عوضش مرده خوبیه خیلی دوسش دارم اینم خاطره...
5 خرداد 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به باران الهی می باشد