baranbaran، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه سن داره

باران الهی

دو حرکت جدید

عزیزممم قربونت برم وقتی میری مهد دلم برات خیلی تنگ میشه دلم برات خیلی میسوزه هنوز لب و لوچت اویزونه ولی خیلی ماشالا در عرض این یک هفته شیطون شدی شمال که رفتیم دو حرکت جدید انجام دادی ١-دست زدن یاد گرفتی تا ذوق میکنی یا از خواب پامیشی یابهت میگم دسدسی دست میزنی خیلی بامزه ٢- وقتی با بابا رفتیم فروشگاه ایران کتان تو بغل بابا یه پیشی پشمالو سفید تو عروسکا دیدی و کلی ذوق کردی و دستاتو باز کردی بغلش کنی و اینحرکت رو چند بار برای این عروسک تکرار کردی و بابایی هم برات خریدش خیلی دوسش داری اولین خریدتو کردی ...
5 آبان 1392

اولین سرماخوردگی

عزیزممممم سه روزه که ازمامانی سرما خوردگی گرفتی و حسابی بینیت کیپه الهی برات بمیرم نمیتونی خوب شیربخوری و غذا بخوری و بخوابی هرکاری تونستم کردم دکتر هم بردمت اما هنوز بینیت خوب نشده ایشالا زود خوب بشی چون دو روزدیگه میخوایم بریم شما با خاله زری و عمو عباس امیدوارم خوب بشی تا به هممون خوش بگذره بوسسسسسسسسسسسسسسس
5 آبان 1392

مهد کودک

عزیزممم الان ٥ روزهکه میری مهد وسط روز میام بهت سرمیزنم وشیرمیدم ولی هر دفعه تو قیافت گریه دارو بعدش هم پشت سر من گریه میکنی ودست وپا میزنی خیلی ناراحتم جیگرمبراتکبابمیشه   دکترت رو عوض کرد ممیبرمت پیش دکتر حفیظی راستی دیروز تو بالاخره سینه خیز اومدی تاتو اشپزخونه همش دلت میخواد یه جارو بگیری و وایسی   ببخش مجبورم بذارمت مهدددددلم میخواست همش پیش هم باشیم ولی چه میشه کرد خیلی کوچولوییی مادر بودن در اصل زن بودن کار سختیههههه زن خیلی تحمل داره خیلی سختی میکشه روز اول که با بابا بردیمت مهد جفتمون ناراحت و بغض کرده بودیم گاهی ظهر ها بابا میارتت امیدوارم زودتربا محیط مهد اشنا بشی و عادت کنی ...
20 مهر 1392

دارم دق میکنم

الهی مامان فدات بشهههه   نه اینکه فکرکنی دوست ندارم نه اینکه فکر کنی به فکر منافع خودمم مجبورم دخترم متاسفانه ٩ ماه مرخصی شامل حال ما نشد و من بعد ٦ ماه مرخصی زایمان و یک ماه و ١٥ روز مرخصی بدون حقوق باید برم سر کار نمیدونم تو رو چیکار کنم دارم میمیرم از غصه بذارمت مهددد نمیدونم چیکار میکنن باهات بذارمت با پرستار بازم دلم هزار راه میره   نرم سرکار اونوقت تو بزرگ شدی چی احتیاجات زندگیم چی نمیدونمممممم سخت ترین روزهای زندگیمههههه خیلی بده روزی چند بار دارم بغض و گریه میکنم   شما هم یه دو هفته ایه یه چیزی بین سینه خسز و چهار دست و پا میری و شیطون شدی دیگه مامانی رو شناختی و وابستههههههه ای وای بر منن...
12 مهر 1392

ماه هفتم هم تموم شد

سلام خانم من هر روز که میگذره وابستگیم بهت زیاد تر میشه ایشالا خودت یه روز مادر میشی میبینی که شیرینه ولی سختتتتتتتتتت خیلی سخته خیلی دوست دارم عاشقتم بدون تو زندگیم دیگه معنا نداره ولی گاهی فکر میکنم اگه میدونستم اینقدر دست تنهام و اینقدر سخته بچه دار نمیشدم زندگی بعد بچه دار شدن سخته سختتتتتتتتتت خوب بگذریم من این ماه خیلی سرم شلوغ بود بالاخره دفاع کردم و تموم شد خدا رو شکر خیلی استرس داشتم قربونت برم تازگیها خیلی بهم وابسته شدی غذا خوردنت هم بهتر شده میخوای چهار دست و پا بری حالتشو میگیری اما بلد نیستی که دستاتو چجوری از رو زمین برداری بری جلو خودتو یهوووو پرت میکنی   راستی پوپوت هم دیگه تقریبا عین ادم بزرگا شده و با ...
2 مهر 1392

در ماه ششم

سلام عزیزممممممممممم هر روز که میگذره بامزه تر میشیییییی خانم خانما ولی چرا خوب وزن نمیگیری  هفته پیش بردمت پیش دکترت شما تو دو ماه ١ کیلو اضافه کرده بودی منم با خوشحالی قبل اینکه وزنت رو بدونم به دکتر گفتم :دکتر من الان دو هفتس دارم بهش لاب برنج و فرنی و حریره بادوم میدم اما بعد از اینکه وزنت کرد گفت تو باید شیر خشک بخوری در کنار شیر من و اینجا بود که من واا رفتم اخه تو که شیشه نمیگیری و بد بختی من شروع شددددد من باید بهت سه وعده در روز البنه حداقل ١٢٠ سی سی در هروعده شیر خشک بدم اما مگه تو میخوریییییییییی خیلی بخوری دو وعده ٦٠ سیسی میدونم اذیت میشی اما یه دوهفته ای تا دوباره ببرمت دکتر چکت کنه مجبورم خلاصه تو نق میزنی و م...
2 مهر 1392

انتظار

قربونت برم   من و بابایی سخت منتظریم دوشنبه بیاد   اخه قراره این دفعه دوتایی ببینمت الان دیگه تقریبا همه چیداری خدا کنه جنسیتت هم بهمون بگنننن   البته من برام هیچ فرقی نداره که چی باشی   ازتصوراینکه تو پسر باشی یادختر یک حالت وجد مشترکی بهم دست میده عزیزمممممممممممممممممممممممممممم     مرسی که اذیتم نمیکنی خوشگلممممم قربونت برم     البته مامانی بخاطر شرایط کاریش همش پله داره بالا پایین میره  ببخشید دیگههه اذیت میشی ...
15 مرداد 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به باران الهی می باشد